پوختنلغتنامه دهخداپوختن . [ ت َ ] (مص ) پختن : همه کس بهر غارت حیله میپوخت شه غازی بت و بتخانه میسوخت .امیرخسرو دهلوی .
پوْخَلگویش گنابادی در گویش گنابادی به گرد و غبار همراه با کاه گویند ، ادم بی مصرف ، بی ارزش ، دردسر ، بدردنخور
پوختنلغتنامه دهخداپوختن . [ ت َ ] (مص ) پختن : همه کس بهر غارت حیله میپوخت شه غازی بت و بتخانه میسوخت .امیرخسرو دهلوی .
چاه پوخانلغتنامه دهخداچاه پوخان . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خانکوک بخش حومه ٔ شهرستان فردوس که در 30 هزارگزی باختر فردوس واقع شده ، جلگه و گرمسیر است و 8 تن سکنه دارد. آبش از چاه
رمصلغتنامه دهخدارمص .[ رَ م َ ] (ع اِ) خم چشم که در گوشه ٔ چشم گرد آید وخشک شود. (منتهی الارب ). چرک سفید و خشک شده که در گوشه ٔ چشم گرد آید. (از اقرب الموارد). چرک سفید که در
طبخلغتنامه دهخداطبخ . [ طَ ] (ع مص ) پختن اِشتواء باشد یا اقتداراً. (خواه به بریان کردن و خواه در دیگ پختن ). یقال : هذه ُ خبزةٌ جیدةالطبخ . و کذا آجُرة. (منتهی الارب ). دیگ پخ
پوزشلغتنامه دهخداپوزش . [ زِ ] (اِمص ) اسم از مصدر فراموش شده ٔ پوزیدن مستعمل در ویس و رامین . عذر. (دهار). معذرت . اعتذار. عذرخواهی . بهانه . عذر خواستن . (اوبهی ). استغفار. طل