پوژنلغتنامه دهخداپوژن . [ ژَ ] (اِ) آبله ها که از کثرت کار بدست پدید آید. || زمین پاک . (آنندراج ). زمین پاک کرده . (شرفنامه ٔ منیری ). پوزن . (برهان ).
پاجنگلغتنامه دهخداپاجنگ . [ ج َ ] (اِ مرکب ) دریچه ای کوچک باشد در کوشک چنانکه به یک چشم از اوبیرون نگرند. || در لهجه ٔ شهمیرزاد، بز چهار و پنج ساله ٔ خصی کرده که شبانان آنرا فرب
پجنگلغتنامه دهخداپجنگ . [ پ ِ ج ِ ن ِ ](اِخ ) یا نوگای . نام قبایلی میان دره های آرال و یمبا. و رجوع به پچنگ شود.
پنجنگشتلغتنامه دهخداپنجنگشت . [ پ َ ج َ گ ُ ] (اِ مرکب ) فنجگشت . بنجکشت . بنجکست . فقد. رجوع به پنج انگشت شود.
پوآنسولغتنامه دهخداپوآنسو. [ س ُ ] (اِخ ) لوئی . یکی از مشاهیر حکمای ریاضی و هندسه ٔ فرانسه است . مولد وی پاریس بسال 1777 م . و وفات در سنه ٔ 1859. وی یکی از موجدین مکانیک است و آ
پاجنگلغتنامه دهخداپاجنگ . [ ج َ ] (اِ مرکب ) دریچه ای کوچک باشد در کوشک چنانکه به یک چشم از اوبیرون نگرند. || در لهجه ٔ شهمیرزاد، بز چهار و پنج ساله ٔ خصی کرده که شبانان آنرا فرب
پجنگلغتنامه دهخداپجنگ . [ پ ِ ج ِ ن ِ ](اِخ ) یا نوگای . نام قبایلی میان دره های آرال و یمبا. و رجوع به پچنگ شود.
پژندلغتنامه دهخداپژند. [ پ َ ژَ ] (اِ) در لغت نامه ٔ اسدی آمده است : برغست باشد و آن گیاهی بود که خربیشتر خورد و آنرا بتازی قنّابری خوانند و گلکی زرددارد. و صاحب مهذب الاسماء در
پنجنگشتلغتنامه دهخداپنجنگشت . [ پ َ ج َ گ ُ ] (اِ مرکب ) فنجگشت . بنجکشت . بنجکست . فقد. رجوع به پنج انگشت شود.