پهن بازولغتنامه دهخداپهن بازو. [ پ َ ] (ص مرکب ) دارای بازویی پهن و ضخم : رجل ٌ شبح الذراعین و مشبوح الذراعین ؛ مرد پهن بازو. (منتهی الارب ). شباحة؛ پهن بازو گردیدن .
پهنلغتنامه دهخداپهن . [ پ َ هََ ] (ص ) پهن . عریض : پر پهن آسمان راست چنان طوطیی کز هوس بچگان باز کند پر، پهن . ابوالمفاخر رازی .چون گل سوری شده گرد و پهن لعل تر از لاله بروی چ
پهنلغتنامه دهخداپهن . [ پ ِ هَِ ] (اِ) فضله ٔ اسب و استر و خر. روث . سرگین اسب و خر و استر. سرگین سم داران . آزاله (در تداول مردم قزوین ).- امثال : پهن بارش نمیکنند ؛ آبرو و ا
پهنلغتنامه دهخداپهن .[ پ َ ] (ص ) فراخ . وسیع. متسع. فراخ و گشاده . (آنندراج ). مقابل تنگ : جاده ٔ پهن ؛ جاده ٔ فراخ : و دیگر چو گیتی ندارد درنگ سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ . فر
شباحةلغتنامه دهخداشباحة. [ ش َ ح َ ] (ع مص ) پهن بازو گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دو ذراع کسی پهن بودن . (از اقرب الموارد).
مشبوحلغتنامه دهخدامشبوح . [ م َ ] (ع ص ) رجل مشبوح الذراعین ؛ مرد پهن بازو بزرگ استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شبحلغتنامه دهخداشبح . [ ش َ ] (ع ص ) شَبَح . رجل شبح الذراعین ؛ مرد پهن بازو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شبحلغتنامه دهخداشبح . [ ش َ ب َ ] (ع ص ، اِ) شبج . دروازه ٔ بلندبناء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دروازه ای که بنای آن عالی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به شبج شود. || مرد
گوریللغتنامه دهخداگوریل . [ گ ُ ] (فرانسوی ، اِ) قسمی از میمون که شباهت تام به انسان دارد و در جنگلهای آفریقا فراوان است و دارای دو متر قد می باشد. (ناظم الاطباء). یک گونه میمون