پهناور گردیدنلغتنامه دهخداپهناور گردیدن . [ پ َ وَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تخثبم . انسداخ . (منتهی الارب ). پهناور شدن .
پهناورلغتنامه دهخداپهناور. [ پ َ وَ ] (ص مرکب ) بسیارعریض . دارای پهنا، پهنادار. سخت عریض . پرپهنا. عراض . مصفح . (از منتهی الارب ). صلاطح . پهن : مجثئل ؛ پهناور و راست ایستاده . عریض ٌ اریض ؛ پهناور. رأس ٌ مفرطح ؛ سر پهناور. (منتهی الارب ). || ذوسعة. متسع. فراخ . وسیع. بافضا: کشوری پهناور، وس
انسداخلغتنامه دهخداانسداخ . [ اِ س ِ ] (ع مص ) گسترده و پهناور گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انبساط. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
انبساطلغتنامه دهخداانبساط. [ اِم ْ ب ِ ] (ع مص ) گسترده و پهناور گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انتشار. (از اقرب الموارد). گسترده شدن . (آنندراج ). پهن واشدن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). گشاده شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || گستاخ شدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
پهناورلغتنامه دهخداپهناور. [ پ َ وَ ] (ص مرکب ) بسیارعریض . دارای پهنا، پهنادار. سخت عریض . پرپهنا. عراض . مصفح . (از منتهی الارب ). صلاطح . پهن : مجثئل ؛ پهناور و راست ایستاده . عریض ٌ اریض ؛ پهناور. رأس ٌ مفرطح ؛ سر پهناور. (منتهی الارب ). || ذوسعة. متسع. فراخ . وسیع. بافضا: کشوری پهناور، وس
پهناورلغتنامه دهخداپهناور. [ پ َ وَ ] (ص مرکب ) بسیارعریض . دارای پهنا، پهنادار. سخت عریض . پرپهنا. عراض . مصفح . (از منتهی الارب ). صلاطح . پهن : مجثئل ؛ پهناور و راست ایستاده . عریض ٌ اریض ؛ پهناور. رأس ٌ مفرطح ؛ سر پهناور. (منتهی الارب ). || ذوسعة. متسع. فراخ . وسیع. بافضا: کشوری پهناور، وس