پهلو آکندنلغتنامه دهخداپهلو آکندن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فربه شدن . رجوع به آکندن و آکنده شدن شود.
آکنده پهلولغتنامه دهخداآکنده پهلو. [ ک َ دَ/ دِ پ َ ] (ص مرکب ) چرب پهلو. سخت فربه : چرنده ٔ دیولاخ آکنده پهلوتنی فربه میان چون موی لاغر.عنصری .
پهلوآکندهلغتنامه دهخداپهلوآکنده . [ پ َ ک َ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) فربه شده . آکنده پهلو : چریده دیولاخ آکنده پهلوبتن فربه میان چون موی لاغر. عنصری .رجوع به آکندن شود.
پهلوآکندهلغتنامه دهخداپهلوآکنده . [ پ َ ک َ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) فربه شده . آکنده پهلو : چریده دیولاخ آکنده پهلوبتن فربه میان چون موی لاغر. عنصری .رجوع به آکندن شود.
بالشلغتنامه دهخدابالش . [ ل ِ ] (اِ) بالشت . تکیه که زیر سر نهند. ودر جواهرالحروف نوشته مأخوذ از بال که بمعنی پرهای بازوی مرغان است ، چه در اصل وضع از پر مرغان می آکندند. (از آ
عرضلغتنامه دهخداعرض . [ ع َ ] (ع مص ) پیدا و آشکارا گردیدن . (از منتهی الارب ). ظاهر شدن و آشکار گردیدن ، در حالی که دوام نیابد. (از اقرب الموارد). || پیدا و ظاهر ساختن . (از م
یاللغتنامه دهخدایال . (اِ) گردن باشد. (لغت فرس اسدی ). به معنی گردن باشد مطلقاً، اعم از گردن انسان و حیوان دیگر و به عربی عنق گویند. (برهان ). گردن . (آنندراج ). عنق . (غیاث ال
آکنده پهلولغتنامه دهخداآکنده پهلو. [ ک َ دَ/ دِ پ َ ] (ص مرکب ) چرب پهلو. سخت فربه : چرنده ٔ دیولاخ آکنده پهلوتنی فربه میان چون موی لاغر.عنصری .