پهلونشینلغتنامه دهخداپهلونشین . [ پ َ ن ِ ] (نف مرکب ) مصاحب و مقرب . (آنندراج ). یار. همدم : آیینه دار روی تو شرم و حیا بسست پهلونشین سرو تو بند قبا بسست .صائب .
حسابی نطنزیلغتنامه دهخداحسابی نطنزی . [ ح ِ ی ِ ن َ طَ ] (اِخ ) یکی از شعرای فارسی زبان و از اهالی اصفهان بوده ، به اکثر علوم و موسیقی آشنائی داشته از اشعار او است :کینه میورزند با حسر
حسرت کشلغتنامه دهخداحسرت کش . [ ح َ رَ ک َ ] (نف مرکب ) آرزومند. خواهنده : کینه میورزند با حسرت کشان دوره گردبخشد انصافی خدا پهلونشینان ترا. میرزا سلیمان حسابی اصفهانی .ای سوز عشق
همراهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عدد همراه، باهم، ملازم، پیوسته، بایکدیگر مصادف، قرین، معاصر، فعلی، هماهنگ، همزمان، اتفاقی همنشین، محشور، مصاحب، معاشر، مونس، همدم، مهربان همسفر پهلونشین،
دورگردلغتنامه دهخدادورگرد. [ گ َ ] (نف مرکب ) که درمسافتی دور بگردد و سیر کند. که دور از شخص سیر و گردش کند. که از دور سیر کند. که دورادور گردندگی دارد. (یادداشت مؤلف ). دورسیر.
companionدیکشنری انگلیسی به فارسیهمراه و همدم، مصاحب، همراه همدم، پهلو نشین، معاشر، هم نشین، معاشرت کردن، همراهی کردن