پنداریدنلغتنامه دهخداپنداریدن . [ پ ِ دَ] (مص ) پنداشتن . گمان کردن . خیال کردن : زشت باید دید و پندارید خوب زهر باید خورد و پندارید قند. رابعه ٔ بنت کعب قزداری .|| عجب و تکبر نمودن
پنداریدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= پنداشتن: ◻︎ زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و پندارید قند (رابعه: شاعران بیدیوان: ۷۴ حاشیه).
پاریدنلغتنامه دهخداپاریدن . [دَ ] (مص ) پرواز کردن . (برهان ). پریدن : پر پروانه پی درک تف شمع بودچونکه پر یافت بخواهد پر و پر پاریدن .مولوی .
پناهیدنلغتنامه دهخداپناهیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پناه بردن . پناه کردن . اندخسیدن . پناه جستن . عوذ.لوذ. التجاء. ملتجی شدن . حمایت خواستن : به یزدان پناهد بروز نبردنخواهد بجنگ اندرون
پندارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. گمان؛ خیال؛ تصور: ◻︎ مشو غرّه بر حُسن گفتار خویش / به تحسین نادان و پندار خویش (سعدی: ۱۷۵).٢. اندیشه.۳. (بن مضارعِ پنداشتن و پنداریدن) [قدیمی، مجاز] = پنداشت