پنج پالغتنامه دهخداپنج پا. [ پ َ ] (اِ مرکب ) خرچنگ را گویند و آن جانوری است که در آب و در خشکی هر دو میباشد و به عربی سرطان خوانند. (برهان قاطع). جانور آبی که به فارسی خرچنگ و به
پنج پایکلغتنامه دهخداپنج پایک . [پ َ ی َ ] (اِ مرکب ) پنج پا. پنج پایه . خرچنگ . سرطان : غوک با پنج پایک دوستی داشت . (کلیله و دمنه ). || (اِخ ) برج سرطان . و نیز رجوع به پنج پایه ش
پنج پایهلغتنامه دهخداپنج پایه . [ پ َ ی َ / ی ِ ] (اِمرکب ) جانوری باشد دریائی برابر غوک ... و به عربی سرطان خوانند. (غیاث اللغات ). بمعنی پنج پایک است که سرطان باشد. (برهان قاطع).
پنجلغتنامه دهخداپنج . [ پ َ ] (عدد، ص ، اِ) عددی از یکانها پس از چهار و پیش از شش (با کلمه ٔ یونانی پنت اصل مشترک دارد، هم چنین با کلمه ٔ پنجه سانسکریت ). خَمس . خَمسة. (منتهی
پنجلغتنامه دهخداپنج . [ پ ِ ] (اِ) گرفتن عضوی باشد با سر دو ناخن چنانکه بدرد آید. (برهان قاطع). گرفتن قسمتی از بدن با دو انگشت و ناخن که بدرد آید. نشگون . صاحب برهان در معنی کل
پنج پایکلغتنامه دهخداپنج پایک . [پ َ ی َ ] (اِ مرکب ) پنج پا. پنج پایه . خرچنگ . سرطان : غوک با پنج پایک دوستی داشت . (کلیله و دمنه ). || (اِخ ) برج سرطان . و نیز رجوع به پنج پایه ش
پنج پایهلغتنامه دهخداپنج پایه . [ پ َ ی َ / ی ِ ] (اِمرکب ) جانوری باشد دریائی برابر غوک ... و به عربی سرطان خوانند. (غیاث اللغات ). بمعنی پنج پایک است که سرطان باشد. (برهان قاطع).
پایکلغتنامه دهخداپایک . [ ی َ ] (اِ مصغر) تصغیر پای . پای کوچک . و در کلمات مرکب مانند چار پایک و پنج پایک آید. || پیاده . (غیاث اللغات ).