پنجیدنلغتنامه دهخداپنجیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) صاحب فرهنگ شعوری از مشکلات احمدبن اسماعیل نقل می کند که پنجیدن بمعنی پاره کردن است .
پشنجیدنلغتنامه دهخداپشنجیدن .[ پ َ / پ ِ ش َ دَ ] (مص ) آب و امثال آن پاشیدن . گل نم زدن . پشنک زدن . مصدر هئچ در اوستا بمعنی آب پاشیدن یا آب ریختن و ترکردن بکار رفته و هئچت اسب بم
پندیدنلغتنامه دهخداپندیدن . [ پ َ دی دَ ] (مص ) نصیحت کردن . (برهان قاطع). پند کردن . اندرز کردن . || نصیحت پذیرفتن و نصیحت شنیدن و قبول کردن . (برهان قاطع).
پنکیدنلغتنامه دهخداپنکیدن . [ پ ِ دَ ] (مص ) در فرهنگ شعوری (ج 1 ص 260). بمعنی با خود سخن گفتن و حدیث نفس آمده است و مجعول است .
پشنجیدنلغتنامه دهخداپشنجیدن .[ پ َ / پ ِ ش َ دَ ] (مص ) آب و امثال آن پاشیدن . گل نم زدن . پشنک زدن . مصدر هئچ در اوستا بمعنی آب پاشیدن یا آب ریختن و ترکردن بکار رفته و هئچت اسب بم
پندیدنلغتنامه دهخداپندیدن . [ پ َ دی دَ ] (مص ) نصیحت کردن . (برهان قاطع). پند کردن . اندرز کردن . || نصیحت پذیرفتن و نصیحت شنیدن و قبول کردن . (برهان قاطع).
پنکیدنلغتنامه دهخداپنکیدن . [ پ ِ دَ ] (مص ) در فرهنگ شعوری (ج 1 ص 260). بمعنی با خود سخن گفتن و حدیث نفس آمده است و مجعول است .
بشنجیدنلغتنامه دهخدابشنجیدن . [ ب َ / ب ِ ش َ دَ ] (مص ) پشنجیدن . پاشیدن . (ناظم الاطباء). بمعنی پاشیدن است و این لغت در دری استعمال شود و اهل تبرستان بمعنی ریختن و پاشیدن بکار بر
پشخیدنلغتنامه دهخداپشخیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پاشیدن : ساشاش ؛ آنچه بپشخد از خون . (السامی فی الاسامی ). صورت صحیح این لفظ پشنجیدن است . رجوع به این پشنجیدن شود.