پل موردلغتنامه دهخداپل مورد. [ ] (اِخ ) (ده ...) موضعی در چهار فرسخ میانه ٔ جنوب و مشرق فهلیان است . (فارس نامه ٔ ناصری ).
پل موردلغتنامه دهخداپل مورد. [ ] (اِخ ) نام رودخانه ای در فارس ، آبش شیرین و گوار است . رودخانه ٔ شش پیر به آب چشمه ٔ تاسک و چشمه ٔ کِل پیوسته در پل مورد آن را رودخانه ٔ پل مورد گو
پلمردهلغتنامه دهخداپلمرده . [ پ َ ل َ م ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) پژمرده و افسرده . (آنندراج ). فسرده از سرما (زنبور).
پللغتنامه دهخداپل . [ پ َ ] (اِ) کرت . کرد. کردو. مرزباشد و آن زمینی است که به جهت سبزی کاشتن یا چیزی دیگر مهیا سازند و کنارهای آن را بلند کنند. (برهان قاطع). کرت زمینی که برا
پللغتنامه دهخداپل . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) پاشنه ٔ پای . عقب : دریغ این بر و برز و بالای تورکیب دراز و پل و پای تو. فردوسی (از فرهنگ رشیدی ).همیشه کفش و پلش را کفیده بینم من بجای
پللغتنامه دهخداپل . [ پ ِ ] (اِ) اشکلک خیمه و آن چوبکی باشد به مقدار چهار انگشت که ریسمانی بر کمر آن بندند و بدان بالا و پائین خیمه را بهم وصل کنند و آن به منزله ٔ گوی گریبان
جسردیکشنری عربی به فارسیپل , جسر , برامدگي بيني , سکوبي درعرشه کشتي که مورد استفاده کاپيتان وافسران قرار ميگيرد , بازي ورق , پل ساختن , اتصال دادن , گذرگاه , جاده , جاده ايکه از کف زمي
پل قدیسلغتنامه دهخداپل قدیس . [ پ ُ ل ِ ق ِدْ دی ] (اِخ ) سن پل . بولس . پاولوس . پولس . یکی ازحواریون است که در سال دوم میلادی به طرسوس متولد شده است . پدر او از یهود بود و اسم اص
پللغتنامه دهخداپل . [ پ ُ ] (اِ) طاقی باشد که بر رودخانه ٔ آب بندند و آن را به عربی قنطره خوانند. (برهان قاطع). طاقی که بر روی آب بندند.چیزی که روی رود برای عبور سازند. پول .
پلیسنلغتنامه دهخداپلیسن . [ پ ِ س ُ ] (اِخ ) پُل . ادیب معاصر لوئی چهاردهم متولد در بزیه . در 1626م . نظر برابطه ٔ بافو که پس از آنکه وی مورد خشم شاه گردید، پلیسن در دفاع از او ی
رأس القنطرةلغتنامه دهخدارأس القنطرة. [ رَءْ سُل ْ ق َ طَ رَ ] (ع اِ مرکب ) سر پل . || سر کوه (؟). (مهذب الاسماء). چنین است در هر سه نسخه ٔ مهذب الاسماء موجود در کتابخانه ٔ مؤلف ، و م