پل شناورfloat bridge, gridironواژههای مصوب فرهنگستانپلی با کف تخت که دارای ریل است و از آن برای انتقال خطروها از کشتی به ساحل و برعکس استفاده میشود
پللغتنامه دهخداپل . [ پ َ ] (اِ) کرت . کرد. کردو. مرزباشد و آن زمینی است که به جهت سبزی کاشتن یا چیزی دیگر مهیا سازند و کنارهای آن را بلند کنند. (برهان قاطع). کرت زمینی که برا
پللغتنامه دهخداپل . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) پاشنه ٔ پای . عقب : دریغ این بر و برز و بالای تورکیب دراز و پل و پای تو. فردوسی (از فرهنگ رشیدی ).همیشه کفش و پلش را کفیده بینم من بجای
پللغتنامه دهخداپل . [ پ ِ ] (اِ) اشکلک خیمه و آن چوبکی باشد به مقدار چهار انگشت که ریسمانی بر کمر آن بندند و بدان بالا و پائین خیمه را بهم وصل کنند و آن به منزله ٔ گوی گریبان
بیسهgangplank, browواژههای مصوب فرهنگستانالواری که بهعنوان پل بین شناور و ساحل از آن استفاده میکنند
عرشۀ پل فرماندهیbridge deckواژههای مصوب فرهنگستانبالاترین عرشۀ شناور که پل فرماندهی روی آن قرار دارد
محل هدایتconning position, conning station, connواژههای مصوب فرهنگستانمحلی در پل فرماندهی که ابزارآلات واپایی شناور در آنجا قرار دارد و شناور از آنجا هدایت میشود متـ . محل هدایت شناور