پل زدنلغتنامه دهخداپل زدن . [ پ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) پل ساختن . پل کردن . پل بستن و بنا کردن پل : یکی پول دیگر بباید زدن شدن را یکی راه و بازآمدن .فردوسی .
پلزانسلغتنامه دهخداپلزانس . [ پْل ِ / پ ِ ل ِ ] (اِخ ) در قاموس الاعلام ترکی (تحت عنوان پلزانسه ) آمده است ، آن را به زبان ایتالیائی پیاچنچه نامند. نام مرکز ایالتی است در قسمت شما
پلیدناکلغتنامه دهخداپلیدناک . [ پ َ ] (ص مرکب ) آلوده به پلیدی . ناپاک : اعذار؛ پلیدناک شدن جای . (منتهی الارب ).
پلیدنلغتنامه دهخداپلیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) مخفف پالیدن است که بمعنی جستجو کردن و تفحص باشد. (برهان قاطع). پژوهش کردن . تجسس کردن . || آهسته بجائی درشدن . خزیدن : دزد [ در تاریکی
پل کردنلغتنامه دهخداپل کردن . [ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پل زدن . پل ساختن . بنا کردن پل : بر آب جیحون پل کردن و گذاره شدن بزرگ معجزه ای باشد و قوی برهان .فرخی .
پولفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= پُل: ◻︎ یکی پول دیگر بباید زدن / شدن را یکی راه بازآمدن (فردوسی: ۶/۲۹۲)، ◻︎ تمنای شه آنگه آید بهدست / که بر روی دریا توان پول بست (نظامی۵: ۸۳۲).
پاشنهلغتنامه دهخداپاشنه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) جزء مؤخر پای آدمی . پَل . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). بَل . عقب . پاشنا. بَسل . (برهان ) : بزد پاشنه سنگ انداخت دورزواره بر او