پلید زادگیلغتنامه دهخداپلید زادگی . [ پ َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) ناپاکزادگی : اندر پلیدزادگی و پاک زادگی تو چغز حوض گلخن و من شیم کوثرم .سوزنی .
پلیدفرهنگ مترادف و متضاد۱. آلوده، بد، پلشت، چرکآلود، چرکین، خبیث، کثیف، ملوث، نجس ۲. تبهکار، خبیث، بدکار، شریر، فاسد، ناپاک ≠ پاک
سِلیْتَگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی عجوزه ، زنی که در قدیم چون دون ژاون زندگی میگذرانده است.، پسرباز ، خبیث ، پَلید
عزازیللغتنامه دهخداعزازیل .[ ع َ ] (اِخ ) (معرب از عبری ) طبق روایات ، یکی از سه فرشته (هاروت ، ماروت ، عزازیل ) است که خدا آنان را به کره ٔ زمین فرستاد تا مانند آدمیان زندگی کنند
پاریالغتنامه دهخداپاریا. (اِخ ) (طبقه ٔ...) (از سانسکریت ، پارا. بیرون از...) و معنی ترکیبی آن بیرون از طبقه است . در آئین برهمائی پاریا به کسانی اطلاق میشود که از طبقات هندی خار
مردارلغتنامه دهخدامردار. [ م ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) لاشه ٔ مرده . لاشه و جسد حیوانی که ذبح نشده مرده است و در شرع نجس است و خوردن گوشت آن جایز نیست . جیفه . لاش . لش : همی خورد
همسرلغتنامه دهخداهمسر. [ هََ س َ ] (ص مرکب )برابر. عدیل . (آنندراج ). نظیر. همانند : به گوهر سیاوخش را همسر است برادَرْش و زآن تخم و آن گوهر است . فردوسی .که بالاش با چرخ همسر ب