پلملغتنامه دهخداپلم . [ پ َ ] (اِ) خاک را گویند و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) : کجا تور و کجا ایرج کجا سلم اجل پاشید بر رخسارشان پلم . زراتشت بهرام .|| گل زردی شبیه به زع
پلمفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. خاک: ◻︎ کجا تور و کجا ایرج کجا سلم / اجل پاشید بر رخسارشان پلم (زراتشتبهرام: مجمعالفرس: پلم).۲. گَرد.۳. کاجیره.
پلم کوتیلغتنامه دهخداپلم کوتی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از قریه های آمل . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 114).
پلم کوتیلغتنامه دهخداپلم کوتی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از قریه های آمل . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 114).
پلملیدنلغتنامه دهخداپلملیدن . [ پ َ ل َ لی دَ ] (مص )با خود سخن گفتن . (شعوری ). در جای دیگر دیده نشد.
پلماس کردنلغتنامه دهخداپلماس کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دست مالیدن به هر سوی برای جستن چیزی چنانکه کوران همیشه و بینایان در شب . رجوع به پرماسیدن شود.