پلشتلغتنامه دهخداپلشت .[ پ ِ ل َ / پ ِ ل ِ / پ َ ل َ ] (ص ) آلوده . ناپاک . پلید.(اوبهی ). فرخج . فژه . (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). فژاکن . فژاک . (لغت نامه ٔ اسدی ). شوخ
majordomoدیکشنری انگلیسی به فارسیmajordomo، پیشکار، بزرگتر خانه، ناظر، وکیل خرج، خوانسالار، متصدی امور خانوادگی
پلشت بریفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. زدودن و دور کردن پلشتی؛ برطرف ساختن پلیدی.۲. (پزشکی) متوقف کردن رشد میکروبها یا نابود ساختن آنها بهوسیلۀ مواد پلشتبر؛ ضدعفونی کردن.
پلدشتلغتنامه دهخداپلدشت . [ پ ُ دَ ] (اِخ ) پلشت . دهی جزء دهستان بهنام پازکی در بخش ورامین از شهرستان طهران در 18هزارگزی شمال ورامین و دوهزارگزی جنوب راه خراسان دارای 817 تن سکن
چرکینفرهنگ مترادف و متضادآلوده، پلشت، پلید، چرک، چرکآلود، ریمآلود، شوخگن، کثیف، ناپاک، نجس ≠ پاکیزه، تمیز