پلتاسلغتنامه دهخداپلتاس . [ پ ِ ل ُ ] (اِخ ) شهری است دربرزیل (ریو گراند دُ سول ) دارای شصت هزار تن سکنه .
پتاسلغتنامه دهخداپتاس . [ پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) پُطاس . ئیدروکسید پتاسیم که بدان پتاس محرق گویند. رجوع به پطاس محرق شود.
پلاتسبورگلغتنامه دهخداپلاتسبورگ . [ پْلا / پ ِ ] (اِخ ) قصبه ای است در 220 هزارگزی شمال شرقی آلبانی بر ساحل دریاچه ٔ شاپلن در جمهوریت نیویورک از کشورهای متحد امریکای شمالی دارای شش ه
پلاس انداختنلغتنامه دهخداپلاس انداختن . [ پ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از پریشان ساختن و پراکنده کردن باشد. (برهان قاطع). پریشان و پراکنده ساختن . (فرهنگ رشیدی ).
پلاس آخورلغتنامه دهخداپلاس آخور. [ پ َ خ ُ ] (اِ مرکب ) توبره : از تمنای پلاس آخور خاص تو فتادبر سر نفس نباتی هوس نشو و نما. سیف اسفرنگ . || مجازاً بمعنی شرم زن : گرد پلاس آخور دریده
پلاس افکنلغتنامه دهخداپلاس افکن . [ پ َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه پلاس گسترد : پلاس افکن آخور مرکبانش فناخسرو و تخت کرمان نماید.خاقانی .
پتاسلغتنامه دهخداپتاس . [ پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) پُطاس . ئیدروکسید پتاسیم که بدان پتاس محرق گویند. رجوع به پطاس محرق شود.
پلاتسبورگلغتنامه دهخداپلاتسبورگ . [ پْلا / پ ِ ] (اِخ ) قصبه ای است در 220 هزارگزی شمال شرقی آلبانی بر ساحل دریاچه ٔ شاپلن در جمهوریت نیویورک از کشورهای متحد امریکای شمالی دارای شش ه
پلاس انداختنلغتنامه دهخداپلاس انداختن . [ پ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از پریشان ساختن و پراکنده کردن باشد. (برهان قاطع). پریشان و پراکنده ساختن . (فرهنگ رشیدی ).
پلاس آخورلغتنامه دهخداپلاس آخور. [ پ َ خ ُ ] (اِ مرکب ) توبره : از تمنای پلاس آخور خاص تو فتادبر سر نفس نباتی هوس نشو و نما. سیف اسفرنگ . || مجازاً بمعنی شرم زن : گرد پلاس آخور دریده
پلاس افکنلغتنامه دهخداپلاس افکن . [ پ َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه پلاس گسترد : پلاس افکن آخور مرکبانش فناخسرو و تخت کرمان نماید.خاقانی .