پلاس انداختنلغتنامه دهخداپلاس انداختن . [ پ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از پریشان ساختن و پراکنده کردن باشد. (برهان قاطع). پریشان و پراکنده ساختن . (فرهنگ رشیدی ).
پلاسلغتنامه دهخداپلاس . [ پ َ ] (اِخ ) نام نویسنده ٔ روم . وی کتابی بزرگ در مهرپرستی تألیف کرده است . (یشتها تفسیر و تألیف پورداود ج 1 ص 411).
پلاسلغتنامه دهخداپلاس . [پْلا / پ ِ ] (اِخ ) نام قریه ای بزرگ است در ولایت مناستر از آرناؤدستان و سنجاق و قضای کوریجه . در12 هزارگزی شمال شرقی کوریجه نزدیکی ساحل چپ نهر دودل .
پلاسلغتنامه دهخداپلاس . [ پ َ ] (اِ) پشمینه ٔ سطبر که درویشان پوشند و نیز بمعنی قسمی پشمینه ٔ گستردنی باشد شبیه به جاجیم . چیزی است مثل کرباس که از ریسمان پوست درخت سن بافند به
فرشلغتنامه دهخدافرش . [ ف َ ] (ع اِ) بساط افکنده . (منتهی الارب ). گستردنی . زیرانداز. قالی . (یادداشت به خط مؤلف ). مفروش از اسباب خانه . (اقرب الموارد) : از تو خالی نگارخانه
دیدنلغتنامه دهخدادیدن . [ دی دَ] (مص ) مصدر دیگر آن به قیاس بینیدن و اسم مصدرش بینش است . (از یادداشت مؤلف ). نگریستن . رؤیت کردن . نگریدن . نگاه کردن . نظر انداختن . عیان . م
شاللغتنامه دهخداشال . (اِ) پارچه ٔ پشمی یا کرکی مخصوص که در شهرهای ایران بویژه در کرمان و مشهد و خلخال بافته می شود وبرای پالتو و لباسهای زمستانی بکار میرود. طرز تهیه ٔ آن به ا
ضحاکلغتنامه دهخداضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) بیوراسب . بیوراسف . اژی دهاک . اژدهاک . اژدها. (فردوسی ). اژدهافش . اژدهادوش . (فردوسی )... ماردوش . پادشاه داستانی که پس از جمشید ب
بلغتنامه دهخداب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه