پلاژاندنواژهنامه آزادمصدر,بمعنی سوزاندن موی کله و پاچه, واپلاژان,یعنی بسوزان,فعل امر,واپلاژانده اند,یعنی سوزانده اند.
پاسادنالغتنامه دهخداپاسادنا. [ دِ ] (اِخ ) شهری به اتازونی در کالیفرنیا دارای 80000 تن سکنه و رصدخانه ای در کوه ویلسن .
چلسکاندنلغتنامه دهخداچلسکاندن . [ چ ِ ل ِ دَ ] (مص ) چلسکانیدن . پلاساندن . پژمراندن . فلسکاندن . و رجوع به چلسکانیدن شود.
خشک کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی دن، چلاندن، پلاساندن، چروکدار کردن، پاک کردن آبشرا گرفتن، درآفتاب گذاشتن، آویزان کردن، پهن کردن نمکسود کردن
چلسکانیدنلغتنامه دهخداچلسکانیدن . [ چ ِ ل ِ دَ ] (مص ) چلسکاندن . پلاسانیدن . پژمرانیدن . فلسکانیدن . و رجوع به چلسکیدگی و چلسکیدن و چلسکاندن شود.