پاهیتکلغتنامه دهخداپاهیتک . [ ] (اِخ ) رودی به ناحیه ٔ بشاگرد که از نزدیکی قلعه ٔ انگوران سرچشمه گیرد.
پاهانگلغتنامه دهخداپاهانگ . (اِخ ) یکی از چهار مملکت متحده ٔ مالِه . دارای 145000 تن سکنه . مرکز آن کوآلالیپس و از آنجا کائوچوک خیزد.
پاهکلغتنامه دهخداپاهک . [ هََ ] (اِ) شکنجه . (اوبهی ) (رشیدی ) (جهانگیری ). شکنجه باشد و آن آزاریست که دزدان را کنند. (برهان ). و این صورت را اسدی در فرهنگ باباء موحده آورده و ب
پاهنگلغتنامه دهخداپاهنگ . [ هََ ] (اِ مرکب ) پاسنگ . پاچنگ . چیزی که در یک پله ٔ ترازو آویزند تا با پله ٔ دیگر برابر شود. (برهان ). || و پاهنگ مرادف پاشنگ مخفف پادآهنگ مرکب از پا
motiveدیکشنری انگلیسی به فارسیانگیزه، محرک، غرض، علت، عنوان، موجب، سبب، مناسبت، انگیختن، داعی، جنبنده
پاهیتکلغتنامه دهخداپاهیتک . [ ] (اِخ ) رودی به ناحیه ٔ بشاگرد که از نزدیکی قلعه ٔ انگوران سرچشمه گیرد.
پاهانگلغتنامه دهخداپاهانگ . (اِخ ) یکی از چهار مملکت متحده ٔ مالِه . دارای 145000 تن سکنه . مرکز آن کوآلالیپس و از آنجا کائوچوک خیزد.
پاهکلغتنامه دهخداپاهک . [ هََ ] (اِ) شکنجه . (اوبهی ) (رشیدی ) (جهانگیری ). شکنجه باشد و آن آزاریست که دزدان را کنند. (برهان ). و این صورت را اسدی در فرهنگ باباء موحده آورده و ب
پاهنگلغتنامه دهخداپاهنگ . [ هََ ] (اِ مرکب ) پاسنگ . پاچنگ . چیزی که در یک پله ٔ ترازو آویزند تا با پله ٔ دیگر برابر شود. (برهان ). || و پاهنگ مرادف پاشنگ مخفف پادآهنگ مرکب از پا
پاهنگهلغتنامه دهخداپاهنگه . [ هََ گ َ / گ ِ ] (اِ مرکب ) کفش و پای افزار. || پابرنجن . پااورنجن . خلخال . (برهان ). || پوزار و صاحب فرهنگ رشیدی گوید:پاهنگه ، پای برنجن و کفش . فرد