پاس دلولغتنامه دهخداپاس دلو. [ دُ ] (اِخ ) ژول . رئیس ارکستر فرانسه . مولد بسال 1819م .1234/ هَ . ق . در پاریس و وفات در سنه ٔ 1887م .1304/هَ . ق . وی کنسرتهای عمومی از موسیقی کلاس
پاس دیسلغتنامه دهخداپاس دیس . (فرانسوی ، اِ) نوعی از بازی که با سه طاس [ کعبة ] کنند و برای بردن آن باید از ده بیشتر داشت .
پاسلغتنامه دهخداپاس . [ س ُ ] (اِخ ) شهری مستحکم به باویر بر ساحل دانوب با 24000 تن سکنه و آن مرکز روحانیت و دارای صنعت فلزسازی و مرکز تجارت نمک است .
پافسلغتنامه دهخداپافس . [ ف ُ ] (اِخ ) شهر قدیم جزیره ٔ قبرس و این شهر بواسطه ٔ معبد ونوس که بدانجاست شهرت یافته است .
اصحملغتنامه دهخدااصحم . [ اَ ح َ ] (اِخ ) اصحم نجاشی . اصحمة النجاشی . اصحم بن ابجر. اصحم ابجر. اصحمةبن بحر نجاشی . پادشاه حبشه بود که حضرت رسول (ص ) در سال پنجم بعثت نامه ای به
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن المفلح الطرابلسی الشامی ، مکنی به ابن منیر. در سنه ٔ 473 هَ .ق . در طرابلس که از بلاد شام است تولد یافته و بنام جدش که احمدبن مفلح ب
آیداواژهنامه آزادهدیه و تحفه؛ نور مهتاب که پس از باران، در قطرات باران مانده روی زمین بازتاب دارد. کنایه از زن زیباروی. ماه وش-ماه روشن
نمک نداردواژهنامه آزاداگر این هدیه یا خدمت را از من قبول کنی، نمک ندارد یا نمک گیر نمی شوی، یعنی دینی به گردنت نیست و مجبور نیستی آن را پس بدهی. چون در فرهنگ ایرانی، نان و نمک همدیگر
چیز فرستادنلغتنامه دهخداچیز فرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) هدیه فرستادن . تحفه فرستادن . مال و خواسته ارسال کردن : هم ایرانیان را فرستاد چیزنبشته به هر شهر منشور نیز. فردوسی .کزین