پاسوزلغتنامه دهخداپاسوز. (ن مف مرکب ) در تداول عامیانه . عاشق شیفته .- پاسوز کسی شدن ؛ زیان بردن بعلت دوستی و محبت با کسی .
پاسهلغتنامه دهخداپاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) تاسه . تلواسه . میل کردن به هر چیز.(برهان ). آزمندی . || غم و اَندوه و فشردن گلو. (برهان ). و ظاهراً این صورت مصحف تاسه باشد.
musicدیکشنری انگلیسی به فارسیموسیقی، موزیک، اهنگ، غنا، رامشگری، خنیا، ساز، موزیکال، دارای اهنگ، موسقی دار
گشتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. پرسهزدن، چرخیدن، دورزدن، سیاحت کردن، سیر کردن، طواف، گردش کردن، گردش ۲. تبدیلشدن، شدن، گردیدن
پاسوزلغتنامه دهخداپاسوز. (ن مف مرکب ) در تداول عامیانه . عاشق شیفته .- پاسوز کسی شدن ؛ زیان بردن بعلت دوستی و محبت با کسی .