پرطمعلغتنامه دهخداپرطمع. [ پ ُ طَ م َ ](ص مرکب ) که چشمداشت بسیار دارد. طماع : قناعت سرافرازد ای مرد هوش سر پرطمع برنیاید ز دوش . سعدی .چه خوش گفت خرمهره ای در گلی چو برداشتش پرط
پرطیهلغتنامه دهخداپرطیه . [ پ َ طَ ی َ ] (اِخ ) نام شهر و ولایتی . (شعوری ج 1 ص 249). شاید مراد پارت است .