پش میراکولزلغتنامه دهخداپش میراکولز. [ پ ِ ل ُ ] (اِخ ) (لا...) نام پرده ٔ نقاشی چند تن از هنرمندان از جمله تابلوی ژوونه (در موزه ٔ لوور) و تابلوی رافائل (در موزه ٔ واتیکان ) و تابلوی
پشلغتنامه دهخداپش . [ پ ُ ] (اِ) جغد را گویند و آن پرنده ای است نامبارک . (برهان قاطع). بوم . پَشَک . و رجوع به پشک شود.
پشلغتنامه دهخداپش . [ پ َ ] (اِ) موی گردن و کاکل اسب را گویند... (برهان قاطع). یال . عرف (در اسب ) : کفلهاش گرد و پش و دم درازبر وبال فربی و لاغر میان . پوربهای جامی (از فرهنگ
پش میراکولزلغتنامه دهخداپش میراکولز. [ پ ِ ل ُ ] (اِخ ) (لا...) نام پرده ٔ نقاشی چند تن از هنرمندان از جمله تابلوی ژوونه (در موزه ٔ لوور) و تابلوی رافائل (در موزه ٔ واتیکان ) و تابلوی
پیشلغتنامه دهخداپیش . (ق ) جلو. نزدیک . قریب . نزدیکتر. به فاصله ٔ کمتر از کسی یا چیزی : سر دست بگرفت و پیشش کشیداز آنجایگه پیش خویشش کشید. فردوسی .گرفتند بازوش با بند تنگ کشید
شاللغتنامه دهخداشال . (اِ) پارچه ٔ پشمی یا کرکی مخصوص که در شهرهای ایران بویژه در کرمان و مشهد و خلخال بافته می شود وبرای پالتو و لباسهای زمستانی بکار میرود. طرز تهیه ٔ آن به ا