پشینلغتنامه دهخداپشین . [ پ َ ] (اِخ ) نام پسر بزرگ کیقباد است و سهراب و لهراسب پسران اویند و بعضی گویند پسر سومین کیقباد است . (برهان قاطع). نام پسر کیقباد که کی پشین گویند. (ف
پشین کلالغتنامه دهخداپشین کلا. [ پ َ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از قراء سَدَن رستاق مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 126).
کی پشینلغتنامه دهخداکی پشین . [ ک َ پ َ ] (اِخ ) نام یکی از چهار پسر کیقباد است ، و به جای بای فارسی نون مکسور هم به نظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ). نام پسر سوم از چهار پسر کیق
پشین کلالغتنامه دهخداپشین کلا. [ پ َ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از قراء سَدَن رستاق مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 126).
کی پشینلغتنامه دهخداکی پشین . [ ک َ پ َ ] (اِخ ) نام یکی از چهار پسر کیقباد است ، و به جای بای فارسی نون مکسور هم به نظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ). نام پسر سوم از چهار پسر کیق
کیفشینلغتنامه دهخداکیفشین . [ ک َ ف َ ] (اِخ ) کی پشین . بنابه قول حمزه ٔ اصفهانی و مسعودی پسر کیقباد و جد کی لهراسب بوده است . (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین حا
اورندلغتنامه دهخدااورند. [ اَ رَ ] (اِخ ) نام یکی از پسران کی پشین پسر کیقباد که پدر لهراسب باشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شاهنامه ) : که لهراسب بد پور اورندشاه که او را بدی آنزمان