پشخیدنلغتنامه دهخداپشخیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پاشیدن : ساشاش ؛ آنچه بپشخد از خون . (السامی فی الاسامی ). صورت صحیح این لفظ پشنجیدن است . رجوع به این پشنجیدن شود.
پشخیدنلغتنامه دهخداپشخیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پاشیدن : ساشاش ؛ آنچه بپشخد از خون . (السامی فی الاسامی ). صورت صحیح این لفظ پشنجیدن است . رجوع به این پشنجیدن شود.
پارسالغتنامه دهخداپارسا. (ص ) آنکه از گناهان پرهیزد و به طاعت و عبادت و قناعت عمر گذارد. پرهیزکار و دور از معاصی و ذمائم . (برهان ). در فرهنگ رشیدی آمده است که : «پارسا مرکب است
بشنجیدهلغتنامه دهخدابشنجیده . [ ب َ / ب ِ ش َ دَ / دِ ] (ن مف )ریخته . پاشیده . (انجمن آرا). پاشیده شده . (رشیدی ) (آنندراج ). رجوع به بشنجیدن و پشنجیدن و پشخیده شود.