پشمکلغتنامه دهخداپشمک . [ پ َ م َ ] (اِ مصغر) مصغر پشم . || حلوائی است مشهور. (برهان قاطع). قسمی شیرینی . حلوائی که با کثرت ورزش و کشش چون موی و پشم سازند. نوعی حلوا یعنی شیرینی
پشمکفرهنگ انتشارات معین(پَ مَ) (اِمصغ .) نوعی شیرینی از شکر و روغن بو داده که به شکل تارهای سفید و دراز شبیه پشم درست کنند.
پشمکفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی شیرینی، به شکل تارهای سفید دراز شبیه پشم، که از شکر درست میکنند.
کرملغتنامه دهخداکرم . [ ک ِ رِ ] (فرانسوی ، اِ) از موادی است که در آرایش و زیبائی به کار می رود و عبارت است از مخلوط یک یا چندماده ٔ معطر همراه با گردهای زیبایی که در چربی خوک
اکاللغتنامه دهخدااکال . [ اَ ] (ع اِ) طعام . گویند: ماذُقت ُ اکالاً؛ ای شیئاً من طعام . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چیزی از خوردنی . (یادداشت مؤلف ). طعام و خوردنی . (مؤ
مرقلغتنامه دهخدامرق . [ م َ ] (ع مص ) فراوان کردن مرق و شوربای دیگ را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). خوردنی بسیار در دیگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || بر کندن پشم پوست
علهزلغتنامه دهخداعلهز. [ ع ِ هَِ ] (ع اِ)کنه ٔ کلان . (منتهی الارب ). کنه ٔ بزرگ . (از لسان العرب )(تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). || نوعی از خوردنی که از خون و پشم در
خان چارباغلغتنامه دهخداخان چارباغ . (اِخ ) موضعی است در29 هزارگزی جنوب شرقی شهر قندهار بین خط 65 درجه و 31 دقیقه و 47 ثانیه ٔ طول البلد شرقی و خط 31 درجه و28 دقیقه و 30 ثانیه ٔ عرض ال