پشماقلغتنامه دهخداپشماق . [ پ َ ] (ترکی ، اِ) کفش و این لفظ ترکی است : کرده خون کشته ٔ هجران به یک ره پایمال ور نمی داری مسلم رنگ پشماقش ببین . خواجو.و آنرا بشماق و باشماق نیز گو
پاشمقجی زادهلغتنامه دهخداپاشمقجی زاده . [ م َ دَ / دِ ] (اِخ ) (سیدعبداﷲ افندی ...) پسر شیخ الاسلام سیدعلی افندی . او در عصر سلطان محمود اول ، سلطان عثمانی ، مقام شیخ الاسلامی داشت .مول
پاشمقجی زادهلغتنامه دهخداپاشمقجی زاده . [ م َ دَ / دِ ] (اِخ ) (سیدعلی افندی ...) او در عصر سلطان احمد سیم دو بار منصب شیخ الاسلامی داشت . وی پسر محمد پاشمقجی زاده قاضی اسکدار است . در
پشماقلغتنامه دهخداپشماق . [ پ َ ] (ترکی ، اِ) کفش و این لفظ ترکی است : کرده خون کشته ٔ هجران به یک ره پایمال ور نمی داری مسلم رنگ پشماقش ببین . خواجو.و آنرا بشماق و باشماق نیز گو
بشماقلغتنامه دهخدابشماق . [ ب َ ] (ترکی ، اِ) پشماق . باشماق . بشمق . کفش و نعلین عربی . (ناظم الاطباء). بمعنی کفش . (آنندراج )(شعوری ج 1 ورق 171) (فرهنگ نظام ) (دزی ج 1 ص 90). پ
دسرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت پسغذا، گاتو، کرم کارامل، ژله، پشملبا، کمپوت، بستنی، پلمبیر، آلاسکا، یخدربهشت، شیرینی▼ چیز شیرین
پاشمقجی زادهلغتنامه دهخداپاشمقجی زاده . [ م َ دَ / دِ ] (اِخ ) (سیدعبداﷲ افندی ...) پسر شیخ الاسلام سیدعلی افندی . او در عصر سلطان محمود اول ، سلطان عثمانی ، مقام شیخ الاسلامی داشت .مول
پاشمقجی زادهلغتنامه دهخداپاشمقجی زاده . [ م َ دَ / دِ ] (اِخ ) (سیدعلی افندی ...) او در عصر سلطان احمد سیم دو بار منصب شیخ الاسلامی داشت . وی پسر محمد پاشمقجی زاده قاضی اسکدار است . در