پشانلغتنامه دهخداپشان . [ پ َ ] (اِ) بمعنی چشان است و معنی چشان را در یک فرهنگ لفظ گذر نوشته بودند با ذال نقطه دار و در دو فرهنگ دیگر گزر با زای نقطه دار. واﷲ اعلم . (برهان قاطع
پشتنکلغتنامه دهخداپشتنک . [ پ ُ ت َ ن َ ] (ص مرکب ) فرومایه . پست . معیوب . و نیز رجوع به پشتلنگ شود.
پشانلغتنامه دهخداپشان . [ پ َ ] (اِ) بمعنی چشان است و معنی چشان را در یک فرهنگ لفظ گذر نوشته بودند با ذال نقطه دار و در دو فرهنگ دیگر گزر با زای نقطه دار. واﷲ اعلم . (برهان قاطع
پشتنکلغتنامه دهخداپشتنک . [ پ ُ ت َ ن َ ] (ص مرکب ) فرومایه . پست . معیوب . و نیز رجوع به پشتلنگ شود.
چشانلغتنامه دهخداچشان . [ چ َ ] (اِ) گرز راگویند وآن را پشان و افشان نیز خوانند. (جهانگیری در دو نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). بمعنی گرز است که از آلات حرب میباشد. و ص
بشقابلغتنامه دهخدابشقاب . [ ب ُ ] (ترکی ، اِ) پشقاب . (از غیاث ) (آنندراج ). ظرف غذاخوری پهن و گرد و کم عمق مانند دوری و رکابی که سکر و سکرچه نیز گویند. (ناظم الاطباء). ظرف پخ که
فشانلغتنامه دهخدافشان . [ ف َ ] (اِ) به معنی چشان است و گرز را گویند. (انجمن آرا از فرهنگ جهانگیری ). لغتی است بی شاهد در یک نسخه به معنی گذر و در دو نسخه ٔ دیگر به معنی گرز است