پاغندلغتنامه دهخداپاغند. [ غ ُ ] (اِ مرکب ) پنبه ٔ زده باشد که بریسند یعنی محلوج . (فرهنگ اسدی ). پاغُنده . کلوچ . گلوله پنبه ٔ حلاجی کرده . (جهانگیری ) (برهان ). و رجوع به پاغند
پاغرلغتنامه دهخداپاغر. [ غ َ ] (اِ) ستونی که سقف خانه بدان ایستد. ستونی را گفته اند که سقف خانه بدان قرار گیرد. (برهان ). عماد. عمود. پیلپایه . پالار. پیلپا.
پاغرلغتنامه دهخداپاغر. [ غ ُ ] (اِ مرکب ) پیلپا. داءُالفیل . پاغره .کلن . و آن مرضی است که چون آدمی بدان دچار گردد پای آماس کند تا همچند خیکی شود. مرضی است که پای آدمی مقابل بخی
پاغندلغتنامه دهخداپاغند. [ غ ُ ] (اِ مرکب ) پنبه ٔ زده باشد که بریسند یعنی محلوج . (فرهنگ اسدی ). پاغُنده . کلوچ . گلوله پنبه ٔ حلاجی کرده . (جهانگیری ) (برهان ). و رجوع به پاغند
پاغرلغتنامه دهخداپاغر. [ غ َ ] (اِ) ستونی که سقف خانه بدان ایستد. ستونی را گفته اند که سقف خانه بدان قرار گیرد. (برهان ). عماد. عمود. پیلپایه . پالار. پیلپا.
پاغرلغتنامه دهخداپاغر. [ غ ُ ] (اِ مرکب ) پیلپا. داءُالفیل . پاغره .کلن . و آن مرضی است که چون آدمی بدان دچار گردد پای آماس کند تا همچند خیکی شود. مرضی است که پای آدمی مقابل بخی
پاغندهلغتنامه دهخداپاغنده . [ غ ُ / غ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پنبه ٔ برپیچیده بودکه زنان ریسند. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). کلوچ پنبه . آن پنبه که حلاج گرد کرده باشد. پنبه ٔ