پشخیدنلغتنامه دهخداپشخیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پاشیدن : ساشاش ؛ آنچه بپشخد از خون . (السامی فی الاسامی ). صورت صحیح این لفظ پشنجیدن است . رجوع به این پشنجیدن شود.
پشخیزلغتنامه دهخداپشخیز. [ پ ُ ] (اِ) صاحب فرهنگ شعوری از مشکلات نقل می کند که هو شجرٌ صلب ٌ یتخذ منه القشر و یعملون منه القوس و ترجمه ٔ ترکی آنرا یای آغاجی می آورد ولیکن اصل این
پشخیدنلغتنامه دهخداپشخیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پاشیدن : ساشاش ؛ آنچه بپشخد از خون . (السامی فی الاسامی ). صورت صحیح این لفظ پشنجیدن است . رجوع به این پشنجیدن شود.
پشخیزلغتنامه دهخداپشخیز. [ پ ُ ] (اِ) صاحب فرهنگ شعوری از مشکلات نقل می کند که هو شجرٌ صلب ٌ یتخذ منه القشر و یعملون منه القوس و ترجمه ٔ ترکی آنرا یای آغاجی می آورد ولیکن اصل این
قابولادلغتنامه دهخداقابولاد. (ترکی ، اِ) ناودانی است که در کنار پشخت بام برای محافظت دیوار از صدمه ٔ باران میسازند. (فرهنگ شعوری ) : سر دیوار آور بهر حفظی کند بال هما او را قبولاد
بشنجیدهلغتنامه دهخدابشنجیده . [ ب َ / ب ِ ش َ دَ / دِ ] (ن مف )ریخته . پاشیده . (انجمن آرا). پاشیده شده . (رشیدی ) (آنندراج ). رجوع به بشنجیدن و پشنجیدن و پشخیده شود.