پشت مازهلغتنامه دهخداپشت مازه . [ پ ُ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) پشت مازو. سلک استخوانهای میان پشت . (برهان قاطع). گوشت دو جانب ستون فقرات . راسته . پشت مزه . پشت ناو. (زمخشری ). صلب . فا
پشت مازهفرهنگ انتشارات معین(پُ. زِ) (اِمر.) 1 - تیرة پشت ، ستون فقرات . 2 - گوشتی که بر دو طرف ستون فقرات جای دارد، راسته .
پشت مازهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. تیرۀ پشت؛ ستون فقرات.۲. گوشتی که در دو طرف ستون فقرات گاو و گوسفند جا دارد و برای کباب کردن مرغوبتر است؛ راسته.
پشتلغتنامه دهخداپشت . [ پ ُ ] (اِخ ) نام قصبه ای از ولایت بادغیس در خراسان [ بین سیستان و غزنین و هرات ] . (نزهةالقلوب ص 153) (برهان قاطع). مؤلف حبیب السیر گوید: قریه ٔ پشت دا
پشتلغتنامه دهخداپشت . [ پ ُ ] (اِخ ) یاقوت گوید: بشت شهری است در نواحی نیشابور مشتمل بر دویست و بیست و شش قریه وگویند معرب پشت است بفارسی چه آن مانند پشت است برای نیشابور. (معج
پشت مزهلغتنامه دهخداپشت مزه . [ پ ُ م َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) مخفف پشت مازه است . رجوع به پشت مازه شود.
مازهلغتنامه دهخدامازه . [ زَ / زِ ] (اِ) استخوان میان پشت را گویند که عربان صلب خوانند. (برهان ). استخوان پشت و آن را پشت مازه نیز گویند و درد پشت را نیز پشت مازه درد خوانند. (آ