پشاورلغتنامه دهخداپشاور. [ پ ِ وَ ] (اِخ ) نام شهری از هندوستان (در قسمت پاکستان کنونی )در ایالت شمال غربی . این شهر چون در معبر هند به افغانستان قرار دارد موقع نظامی آن مهم است
پاآورنجنلغتنامه دهخداپاآورنجن . [ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) خلخال ، و آن حلقه ای است سیمین یا زرین یا فلزی دیگر که زنان در مچ پای کنند. پای برنجن . پااورنجن .
پاورچین رفتنلغتنامه دهخداپاورچین رفتن . [ وَ رَ ت َ ] (مص مرکب ) پاورچین پاورچین رفتن کسی ، سخت آهسته و نیز بنوک پا رفتن او تا کس آواز پای وی نشنود. قَور.
پاورقیلغتنامه دهخداپاورقی . [ وَ رَ ] (اِمرکب ) کلمه ای از صفحه ٔ بعد که در زیر سطر آخر مینوشتند بجای عدد تا اوراق را بسهولت تنظیم توانند کرد. || قصه و جز آن که در قسمت ذیل اوراق
پاورنجنلغتنامه دهخداپاورنجن . [ وَ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) حلقه ای از سیم یا زر که زنان در پای کنند. خلخال . پارنجن . پاآورنجن . پااورنجن . حَجل . حِجل . حِجِل . حَجَل : کند حور بهشتش
پیشاورلغتنامه دهخداپیشاور. [ وَ / وُ ] (اِخ ) پشاور. پیشاوور. شهرمعروف ناحیت پنجاب به پاکستان . شهری است از پاکستان غربی واقع در ایالت شمال غربی در سرحد افغان و دارای موقع نظامی م
ختکلغتنامه دهخداختک . [ خ َ ت َ ] (اِخ ) نام قریتی ای است آباد در میان پشاور . (از انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ).
جیلملغتنامه دهخداجیلم . (اِخ ) جیلم رود. رودی است بهندوستان : بگذاشتی مرا بلب جیلم با چندپیل لاغر باجولان . فرخی .روز سه شنبه پنج روزمانده از محرم امیر «مسعود» بجیلم رسید. (حاشی
پشتولغتنامه دهخداپشتو. [ پ َ / پ ُ ] (اِخ ) یا پختو نام لهجه ای در افغانستان و آن شعبه ای است از زبانهای ایرانی . (دائرةالمعارف اسلامی ج 1 ص 152). پشتو ظاهراً از لفظ پشتون یا پخ