پسلغتنامه دهخداپس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو
پسلغتنامه دهخداپس . [ پ ُ ] (اِ) مخفف پسر، چه پسر به ضم «پ » باشد چنانکه در سامی معرب بنظر رسیده . (فرهنگ رشیدی ). پور. ابن : آن کرنج و شکرش برداشت پاک واندر آن دستار آن زن بس
لطفی پاشالغتنامه دهخدالطفی پاشا. [ ل ُ ] (اِخ ) وزیر اعظم عثمانی . متوفی به سال 950 هَ . ق . او راست : قانون نامه ٔ عثمانی به ترکی ، صاحب قاموس الاعلام گوید: یکی از وزرائی است که در
ستنلغتنامه دهخداستن . [ س ُ ت ُ ] (اِ) مخفف ستون : واردی بالای چرخ بی ستن جسم او چون دلو در چه چاره کن . (مثنوی چ کلاله ٔ خاور ص 420).پس وزیرش گفت ای حق را ستن بشنو از بنده ٔ ک
اسبارلغتنامه دهخدااسبار. [ اَ ] (اِخ ) یا اسپار یا اسفاربن شیرویةالدیلم . مؤلف مجمل التواریخ و القصص گوید: آغاز دولت آل بویه و اخبار ایشان ، آگاه باش که چون اسباربن سیرویة الدیل
خالی یافتنلغتنامه دهخداخالی یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) تهی یافتن : همی جست و روزیش خالی بیافت بمردی بگفتار اندر شتافت . فردوسی .|| بخلوت یافتن . تنها یافتن . اِخلاء. (منتهی الارب ) (ا
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابوالحسن طاهربن محمدبن ابی تمیم . مؤلف تاریخ سیستان ، ذیل عنوان «حدیث نصربن احمد با امیر بوجعفر» گوید: باز ابوالحسن طاهربن محمدبن ابی تمیم