پرانیدنلغتنامه دهخداپرانیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) مطایرَه . (زوزنی ) تطییر. اِطارَه . (تاج المصادر بیهقی ). پراندن . پرواز دادن . اِستطارَه . تذریة. || کنایه از تعریف کردن . (برهان )
پسانیدنلغتنامه دهخداپسانیدن . [ پ َ دَ ] (مص )آب دادن کشت و باغ . سقایت . مشروب کردن : ای روزی دلها رسان جان کسان و ناکسان ترکاری وباغی پسان هموار و ناهمواره ای .مولوی (از فرهنگ جه
پسرنیالغتنامه دهخداپسرنیا. [ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) پسرنیای پدری . ابن عم . پسرعمو. || پسرنیای مادری . ابن خال . پسرخاله . || پسرنیای نزدیک . ابن عم لح ّ. || پسرنیای دور. ابن عم کلا
پس ترلغتنامه دهخداپس تر. [ پ َ ت َ ] (ص تفضیلی ) دیرتر. عقب تر. از عقب . از دنبال . اختباء؛ تعمیه کردن بر کسی چیزی پس تر؛ پرسیدن او را از آن . (منتهی الارب ) : سپه رانی و ما ز پس
پسلغتنامه دهخداپس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو
ز پسلغتنامه دهخداز پس . [ زِ پ َ ] (ق مرکب ) مخفف از پس و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). پس از. بعد از.از بعد. از عقب . سپس . بدنبال . من بعد. ثم . مؤخر. آخر. پس . ز پی . در پی . ا