پس دوزیلغتنامه دهخداپس دوزی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) دوخت پشت لباس و امثال آن با دست و آن نوعی دوختن باشد در اصطلاح خیاطان .
پس دوزیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. دوختن پشت پارچه یا لباس با دست.۲. دوختن آستر لباس به رویۀ آن با دست.۳. کوک زدن.
پسلغتنامه دهخداپس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو
پسلغتنامه دهخداپس . [ پ ُ ] (اِ) مخفف پسر، چه پسر به ضم «پ » باشد چنانکه در سامی معرب بنظر رسیده . (فرهنگ رشیدی ). پور. ابن : آن کرنج و شکرش برداشت پاک واندر آن دستار آن زن بس
پیش دوزی کردنلغتنامه دهخداپیش دوزی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوختن در روی جامه . مقابل پس دوزی کردن که دوختن کرانه های پارچه است در محل درزها از داخل .
تأحیةلغتنامه دهخداتأحیة. [ ت َءْ ی َ ] (ع مص ) تکرار نمودن یک صدا مانند کلمه ٔ آه آه . || پس دوزی کردن . کناره دوختن . (ناظم الاطباء).
سیگارتلغتنامه دهخداسیگارت . [ رِ ] (فرانسوی ، اِ) سیگار. رجوع به سیگار شود. || قرقره ٔ باریک دارای نخی نازک (نخ یا ابریشم ) که برای نازک دوزی و پس دوزی بکار میرود. (فرهنگ فارسی مع
گرگانلغتنامه دهخداگرگان . [ گ ُ ] (اِخ ) پهلوی آن ورکان = هیرکانیا . رک : مارکوارت . شهرستانها ص 12 ح 17: اونوالا 92. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام شهری است در دارالملک استرآ
درزیگریلغتنامه دهخدادرزیگری . [ دَ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل خیاط. خیاطی . دوخت . (ناظم الاطباء). خیاطت . جامه دوزی . حَوْص . خیط. (از منتهی الارب ). درزنگری . شغل درزی . و نیز محتمل