پس داکوهلغتنامه دهخداپس داکوه . [ پ َ ] (اِخ ) نام قسمتی از مصیف (ییلاق ) مردم نِشتر و زوار و لنگا از توابع تنکابن مازندران . پس داکوه و پیش داکوه دو جزء داکوه شمرده میشود. (مازندرا
پسلغتنامه دهخداپس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو
پسلغتنامه دهخداپس . [ پ ُ ] (اِ) مخفف پسر، چه پسر به ضم «پ » باشد چنانکه در سامی معرب بنظر رسیده . (فرهنگ رشیدی ). پور. ابن : آن کرنج و شکرش برداشت پاک واندر آن دستار آن زن بس
پیش داکوهلغتنامه دهخداپیش داکوه . (اِخ ) پیش داکوه و پس داکوه ، موضعی ییلاقی به مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 25 و 102).
داکوهلغتنامه دهخداداکوه . (اِخ ) از ییلاقات دوهزار بمازندران (پیش داکوه و پس داکوه ). سکنه ٔ نشتا و زوار و لنگا در تابستان به داکوه روند. (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 25 و 107
کوهلغتنامه دهخداکوه . (اِ) معروف است و عربان جبل خوانند. (برهان ). ترجمه ٔ جبل . (آنندراج ). هر برآمدگی کلان و مرتفعی در سطح زمین خواه از خاک باشد و یا سنگ و به تازی جبل گویند.
ازدنلغتنامه دهخداازدن . [ اَ زْ/ زَ/ زِ دَ ] (مص ) رنگ کردن . || خلانیدن سوزن . (برهان ). آژدن . آجیدن . || تیغ زدن در حجامت : و سخت نباید ازد که مقصود جذب است [ در رعاف ] . (ذخ
دستکاریلغتنامه دهخدادستکاری . [ دَ ] (حامص مرکب ) عمل دستکار. با دست کار کردن . صنعت و کار دستی . صنعت کاری . (ناظم الاطباء). صنعت یدی . صنعت : چو ده گانه ای مانداز آن زر بجای در آ