پس خواستنلغتنامه دهخداپس خواستن . [ پ َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) باز خواستن . خواستن چیزی را داده . طلبیدن فرستاده ای را.
پسلغتنامه دهخداپس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو
پسلغتنامه دهخداپس . [ پ ُ ] (اِ) مخفف پسر، چه پسر به ضم «پ » باشد چنانکه در سامی معرب بنظر رسیده . (فرهنگ رشیدی ). پور. ابن : آن کرنج و شکرش برداشت پاک واندر آن دستار آن زن بس
استثابهلغتنامه دهخدااستثابه . [ اِ ت ِ ب َ ] (ع مص ) پاداش خواستن از. (منتهی الارب ). ثواب و پاداش خواستن . پاداش نیک خواستن . || پس خواستن مال داده . مال خواستن از کسی که مالی داد
جان بردنلغتنامه دهخداجان بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) زندگانی کردن . (غیاث اللغات ). زنده ماندن . از مرگ رهایی یافتن . از مهلکه سالم بیرون آمدن . از مرگ خلاص شدن . خلاص شدن . مستخلص
سحرلغتنامه دهخداسحر. [ س ِ ] (ع اِ) افسون . (غیاث ). فسون وجادوی و هر چیز که م-أخذ آن لطیف و دقیق باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : چون به ایشان باز خورد آسی
دبه آوردنلغتنامه دهخدادبه آوردن . [ دَب ْ ب َ / ب ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) دبه کردن . وادنگ درآوردن . پس از قبول معامله ای بار دیگر افزونی خواستن . زیاده خواستن پس از آنکه قبلاً به امر ر
حبیلغتنامه دهخداحبی . [ ح ُب ْ با ] (اِخ ) بنت مالک بن عمرو العدوانیة. از زنان صاحب جمال عرب بوده و امثال بسیار از او نقل کنند. از جمله آورده اند که : وقتی مالک بن غسان از جمال