پس نشستنلغتنامه دهخداپس نشستن . [ پ َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) بعقب رفتن لشکر در جنگی . عقب نشستن . عقب نشینی کردن .
پس نهادنلغتنامه دهخداپس نهادن . [ پ َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ذخیره کردن . اندوخته کردن . پس اندازه کردن . یخنی نهادن .
پس افتادنلغتنامه دهخداپس افتادن . [ پ َاُ دَ ] (مص مرکب ) عقب افتادن . تأخیر : چونکه گله بازگردد از ورودپس فتد آن بز که پیش آهنگ بود. مولوی .|| نکس . عود مرض در حال نقاهت . || غش کر
پس افتادهلغتنامه دهخداپس افتاده . [ پ َ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی را گویند که در راه از رفقا بازمانده باشد. (برهان قاطع). || پس افت . اندوخته . پس انداز. ذخیره . پس افکند. پس اوگ
پس نشستنلغتنامه دهخداپس نشستن . [ پ َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) بعقب رفتن لشکر در جنگی . عقب نشستن . عقب نشینی کردن .
پس نهادنلغتنامه دهخداپس نهادن . [ پ َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ذخیره کردن . اندوخته کردن . پس اندازه کردن . یخنی نهادن .
پس افتادنلغتنامه دهخداپس افتادن . [ پ َاُ دَ ] (مص مرکب ) عقب افتادن . تأخیر : چونکه گله بازگردد از ورودپس فتد آن بز که پیش آهنگ بود. مولوی .|| نکس . عود مرض در حال نقاهت . || غش کر
پس افتادهلغتنامه دهخداپس افتاده . [ پ َ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی را گویند که در راه از رفقا بازمانده باشد. (برهان قاطع). || پس افت . اندوخته . پس انداز. ذخیره . پس افکند. پس اوگ