پازوپرمیلغتنامه دهخداپازوپرمی . [ ] (اِخ ) قریه ای در نواحی مشهد مقدس که نوعی از انگور خوب در آنجا باشد. (جهانگیری ).
پازهلغتنامه دهخداپازه . [ زَ / زِ ] (اِ) پاچه : نیم مستک فتاده و خورده بی خدو این خدنگ پازه ٔ من . سوزنی .و رجوع به پاژه شود.
پازورلغتنامه دهخداپازور. (اِخ ) جادوئی تورانی که در جنگ هماون بجادوی برف و سرما و باد دمان بر ایرانیان آورد چنانکه از برف و سرما دست نیزه گذاران از کارزار فروماند. این اسم را در
دفعفرهنگ مترادف و متضاداخراج، پسزدن، پیشگیری، جلوگیری، دور کردن، راندن، رد، رفع، مدافعه، ممانعت، وازدن ≠ جذب
تدافعفرهنگ مترادف و متضاد۱. پاتک، پدافند، دفاع، دفع ۲. پسزنی، دفعسازی ۳. پدافند کردن، دفاع کردن ≠ تهاجم، حمله