پزیدنلغتنامه دهخداپزیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پختن . پخته شدن :هر میوه که در باغ جهان بد همه پخته ست ای غوره ٔ چون سنگ نخواهی تو پزیدن .مولوی .
پزیدنلغتنامه دهخداپزیدن . [ پ ُ زِ دُ ] (اِخ ) رب النوع دریا در اساطیر یونان قدیم و آن با نپتونس رومیان یکی است .
پریدنلغتنامه دهخداپریدن . [ پ ُ دَ ] (مص ) پرشدن . امتلاء. مملو شدن . انباشته شدن : تو خود را گمان برده ای پرخردانائی که پر شد دگر کی پرد. سعدی (بوستان ).دعدعه ؛ جنبانیدن پیمانه
پریدنیلغتنامه دهخداپریدنی . [ پ ُ دَ ] (ص لیاقت ) پرشدنی . مملوشدنی . قابل پرشدن . انباشتنی . که پریدن او ضرور است .
پزالغتنامه دهخداپزا. [ پ َ ] (نف ) صفت فاعلی دائمی از پزیدن . که زود پزد. آنچه که در حرارت کم پخته شود و بیشتر در حبوبات گویند: لپه ٔ پزا. نخود پزا. (مقابل ناپز و ناپزا). || در
پژیدنلغتنامه دهخداپژیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) در فرهنگ شعوری بمعنی پزیدن و پختن و طبخ آمده است . و آن ظاهراً صورتی از پزیدن است .
مکرلغتنامه دهخدامکر.[ م َ ] (ع اِمص ، اِ) فریب . (منتهی الارب ). فریب . ریو. تنبل و حیله و خدعه و فریب دادگی و تزویر و ریا و دورویی و غدر. (ناظم الاطباء). فریب و با لفظ بستن و
پریدنلغتنامه دهخداپریدن . [ پ ُ دَ ] (مص ) پرشدن . امتلاء. مملو شدن . انباشته شدن : تو خود را گمان برده ای پرخردانائی که پر شد دگر کی پرد. سعدی (بوستان ).دعدعه ؛ جنبانیدن پیمانه