پراشکلغتنامه دهخداپراشک . [ ](اِخ ) از مستشرقین معروف . مؤلف کتابی در تاریخ مادو پارس . رجوع به ایران باستان ج 1 ص 61 و 389 شود.
پراشکفتلغتنامه دهخداپراشکفت . [ ] (اِخ ) دهی است در مشرق کوه گیلویه ، به سه فرسنگی از جنوب دراهان و به سه فرسنگی از شرق فهلیان .
عبریلغتنامه دهخداعبری . [ ع َ را ] (ع ص ) امراءة عبری ؛ زن با اشک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، عباری . || عین عبری ؛ چشم پر اشک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ) (اق
difficultدیکشنری انگلیسی به فارسیدشوار، مشکل، سخت، صعب، سخت گیر، معضل، غامض، ژرف، پر دردسر، گرفتگیر، پر اشکال، پر زحمت
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف ابی یعقوب بن ابراهیم ، مکنی به ابوجعفر و معروف به ابن الدایه و پدر او پسر دایةبن المهدیست و یاقوت گوید: گمان برم که معروف به اب
اشکملغتنامه دهخدااشکم . [ اِ ک َ ](اِ) (از پهلوی اشکمب ) شکم . (مؤید الفضلا ج 1 ص 139) (هفت قلزم ) (شعوری ) (شرفنامه ٔ منیری ). شکم . شاعری در هجو گفته : اشکمش آمد فراخ او را ز
رجحلغتنامه دهخدارجح . [ رُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) کاسه های پر از اشکنه و گوشت . (ناظم الاطباء) (آنندراج ): جفان رحج ؛ کاسه های پر از اشکنه و گوشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).