پری دنتلغتنامه دهخداپری دنت . [ پْری ُ / پ ِ ی ُ دُ ] (فرانسوی ، اِ) پریودنت . جنسی از تاتوهای عظیم الجثه ٔ مخصوص در امریکای جنوبی که سیاه رنگ است و قدش به یک متر میرسد.
پریدختلغتنامه دهخداپریدخت . [ پ َ دُ ] (اِخ ) در داستانهای ملی ایران نام دختر پادشاه چین است که سام پسر نریمان عاشق او شد و زال پدر رستم ازو زاد.
پریدنلغتنامه دهخداپریدن . [ پ ُ دَ ] (مص ) پرشدن . امتلاء. مملو شدن . انباشته شدن : تو خود را گمان برده ای پرخردانائی که پر شد دگر کی پرد. سعدی (بوستان ).دعدعه ؛ جنبانیدن پیمانه
پریدنیلغتنامه دهخداپریدنی . [ پ ُ دَ ] (ص لیاقت ) پرشدنی . مملوشدنی . قابل پرشدن . انباشتنی . که پریدن او ضرور است .
پرینتلغتنامه دهخداپرینت . [ پ ِ ] (اِخ ) نام قدیم قصبه ٔ ارکلی بر ساحل روملی به مرمره که بعدها به هراکلیا موسوم شد. این ناحیه از متفقین جمهوری آتن بود و در برابر فیلیپ مقدونی دیر
پری نیالغتنامه دهخداپری نیا.[ پْری / پ ِ ] (فرانسوی ، اِ) پرنده ای از تیره ٔ گنجشکان دانتی رستر از خانواده ٔ لوسی نیده که در آسیای شرقی و گنگبار (بحرالجزائرهای ) این حدود منتشرند.
شیدالغتنامه دهخداشیدا. [ ش َ / ش ِ ] (ص ) در زبان اکدی «شدو» . نام عفریتی است . در عبری «شد» و در آرامی «شدا» به معنی دیو است . دیوبت . دبت شد. (از یشتها ج 1 ص 38) (از حاشیه ٔ ب
دختلغتنامه دهخدادخت . [ دُ ] (اِ) مخفف دختر. (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (لغت محلی شوشتر). دختر. (از آنندراج ). فرزند ماده . (یادداشت مؤلف ). بنت . سلیلة. (منتهی الارب
دندلغتنامه دهخدادند. [ دَ ] (اِ)دنده . استخوان پهلو. (از برهان ) (لغت محلی شوشتر) (از فرهنگ جهانگیری ). ضلع. (ناظم الاطباء). استخوان پهلو که آن را دنده نیز گویند. (آنندراج ) :
دندانلغتنامه دهخدادندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا در بسیاری از مهره داران پست )