پریچهرلغتنامه دهخداپریچهر. [ پ َ چ ِ ] (ص مرکب ) که چهره و سیمای پری دارد. پریچهره . پریروی : پریچهر هرچ اوفتادش بدست همه در سر و مغز خواجه شکست .(بوستان ).
پریچهرهلغتنامه دهخداپریچهره . [ پ َ چ ِ رَ/ رِ ] (ص مرکب ) که چهره و سیمای پری دارد. پریچهر.پریروی . بسیارزیبا. بسیارجمیل . خوبروی : چو گشت آن پریچهره بیمار غنج ببرید دل از سرای سپ
پری چهرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که چهرهای مانند چهرۀ پری دارد؛ پریرخسار؛ پریروی؛ خوشگل؛ زیباروی: ◻︎ خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی / خوشا با پریچهرگان زندگانی (فرخی: ۳۹۲).
پری روفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که روی زیبا مانند روی پری دارد؛ پریچهر؛ پریچهره؛ پریرخ؛ پریرخسار؛ زیبارو؛ خوشگل: ◻︎ سمنبویان غبار غم چو بنشینند بنشانند / پریرویان قرار دل چو بستیزند