پریشانلغتنامه دهخداپریشان . [ پ َ ] (اِخ ) نام دریاچه ای است در سه فرسخی مشرق شهر کازرون فارس میانه ٔ بلوک کازرون و بلوک نامور. طول آن گاه از یک فرسخ و نیم بگذرد و پهنای آن نزدیک
پریشانلغتنامه دهخداپریشان . [ پ َ ] (نف ، ق ) در حال پریشانی . در حال پریشیدن . || پریش . پریشیده . پراشیده . پراکنده . متفرق . منتشر. متشتت . متخلخل . متقسم .صعصع: قردحمة؛ رای پر
پریشانفرهنگ مترادف و متضادآشفته، بیآرام، بیقرار، پراکنده، پراکندهخاطر، پریشانحال، تنگدست، درهم، دلواپس، ژولیده، سراسیمه، شوریده، متاثر، متشتت، متفرق، مختل، مشوش، مضطر، مضطرب، مغشوش، منگ،
فتالندهفرهنگ انتشارات معین(فَ یا فِ لَ دِ یا دَ) (ص فا.) 1 - پریشان کننده ، از هم پاشنده . 2 - شکافنده .
پریشفرهنگ انتشارات معین(پَ) (ص .) 1 - پریشان . 2 - به باد داده . 3 - (اِفا.) در ترکیب با واژه های دیگر معنی (پریشان کننده ) دهد: خاطرپریش . 4 - به صورت اضافه معنای پریشان می دهد، زلف
پراکنندهلغتنامه دهخداپراکننده . [ پ َ ک َ ن َ دَ / دِ ] (نف ) پریشان کننده . متفرق کننده . تار و مار کننده . وِلوکننده . وِلاوکننده .
مشوشلغتنامه دهخدامشوش . [ م ُ ش َوْ وِ ] (ع ص ) پریشان کننده . (غیاث ). آمیزنده و پریشان کننده ٔ کار. (از محیطالمحیط) (ازاقرب الموارد). و رجوع به تشویش و ماده ٔ بعد شود.