پریرخسارفرهنگ مترادف و متضادپریچهر، پریچهره، پریرخ، پریرو، پریمنظر، جمیل، خوبرو، خوشگل، زهرهجبین، زیبا، قشنگ، مهجبین ≠ زشترو
پیرخارلغتنامه دهخداپیرخار. (اِخ ) موضعی به اصفهان ، بدانجا بهمن بن اسفندیار آتشکده ساخته است . (تاریخ گزیده ص 98).
پریرخلغتنامه دهخداپریرخ . [ پ َ ری رُ] (ص مرکب ) که روی چون پری دارد. پریرخسار. پریچهره . پریروی . خوبروی . بسیارزیبا. فرشته روی : خردمند را گردیه نام بودپریرخ دلارام بهرام بود.
نائلهلغتنامه دهخدانائله . [ ءِ ل َ ] (اِخ ) دختر فرافصه [ف َ ] از بزرگان قبیله ٔ کلبیه و نصرانی مذهب بود. به دین اسلام و همسری عثمان درآمد و تا پایان عمر به شوهر خود وفادار ماند.