پریخوانیلغتنامه دهخداپریخوانی . [ پ َ خوا / خا ] (حامص مرکب ) تسخیر جن . افسونگری . عزیمت خوانی : در پریخوانی یکی دل کرده گم بر نجوم آن دیگری بنهاده سُم .مولوی .
پریخوانلغتنامه دهخداپریخوان . [ پ َ خوا / خا ] (نف مرکب ) شخصی که تسخیر جن کند. جن گیر. پری افسای . پری سای . پری بند. عزائم کننده ٔپری . معزّم . افسونگر. افسون خوان . جادو : وهرکس
پرجوانیلغتنامه دهخداپرجوانی . [ پ ُج َ ] (ص مرکب ) حالت آنکه در ریعان شبابست . فهدر؛ نوجوان پرگوشت و پرجوانی . مقلوب فرهد. (منتهی الارب ).
پریخوانلغتنامه دهخداپریخوان . [ پ َ خوا / خا ] (نف مرکب ) شخصی که تسخیر جن کند. جن گیر. پری افسای . پری سای . پری بند. عزائم کننده ٔپری . معزّم . افسونگر. افسون خوان . جادو : وهرکس
پریلغتنامه دهخداپری . [ پ َ ] (اِ) موجود متوهم صاحب پر که اصلش از آتش است و بچشم نیاید وغالباً نیکوکار است بعکس دیو که بدکار باشد. فرشته ،مقابل دیو. همزاد. جان . جن . جنی . جِن
بوی سوزلغتنامه دهخدابوی سوز. (نف مرکب ، اِ مرکب ) پریخوان .بدین جهت که او وقت احضار پری چیزهای خوشبو را می سوزد. (آنندراج ). || مجمر و آتشدان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عودسوز. م
پری افسالغتنامه دهخداپری افسا. [ پ َ اَ ] (نف مرکب ) پری افسای . افسونگر یعنی صاحب تسخیر یاکسی که از برای تسخیر جن افسون خواند. (برهان قاطع).پریسای . پری بند. پریخوان . جادو. عزائم