پرگولغتنامه دهخداپرگو. [ پ ُ ] (نف مرکب ) بسیارگوی . پرگوی . فراخ سخن . پرچانه (در تداول عوام ). مکثار. پرحرف (در تداول عوام ). قوّال . آنکه بسیار سخن گوید. بسیارسخن . درازنفس .
پرگوئیلغتنامه دهخداپرگوئی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) هَذرَمَه . درازنفسی . پرچانگی . روده درازی . پررودگی . وراجی . بسیارگویی . پرحرفی رجوع به پرگفتن شود.- پرگوئی کردن ؛ پرگفتن . بسی
پرگوشتلغتنامه دهخداپرگوشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) که گوشت بسیار دارد. گوشتناک . فربی . فربه مُطَبَّخ : عَبهر؛ پرگوشت و بزرگ از مردم . اَحدَر، کاحمد؛ کسی که ... رانش پرگوشت و اعلای بدن