پرکملغتنامه دهخداپرکم . [ پ َ ک َ ] (ص مرکب ) ناچیزشده و از کار افتاده و بیکار گشته . (جهانگیری ). بیکار و از کار افتاده . (رشیدی ). ناچیزشده و از کار رفته و بیکار افتاده . (بره
پاکملغتنامه دهخداپاکم . [ ک ُ ] (اِخ ) (قدیس ...) یکی از دعات عیسوی به مصر علیا و او را ذکرانی است به 14 مه . مولد در حدود 292 و وفات 308 م .
پرآمد و شدلغتنامه دهخداپرآمد و شد. [ پ ُ م َ دُ ش ُ ] (ص مرکب ) که آمدن و شدن مردم آنجا بسیار باشد. که اختلاف مردمان آنجای متواتر باشد.
پرامیدلغتنامه دهخداپرامید. [ پ ُ اُ / پ ُ اُم ْ می ](ص مرکب ) که امید بسیار دارد. امیدوار : چو بیدار گشتم شدم پرامیداز آن تاج رخشان و باز سپید. فردوسی .بپوشید پس جامه ٔ نو سپیدنیا
پرتمیدنلغتنامه دهخداپرتمیدن . [ پ َ ت َدَ ] (مص ) صاحب لسان العجم گوید بمعنی آماهیدن و ترکیدن لب باشد و از مشکلات نقل میکند: پرتمیدن ؛ ای شفته ارتفعت عن موضعها کانها مقدمة. (شعوری
زجلغتنامه دهخدازج . [ زُ ] (اِ) تیر پرتابی که کوتاه تر از تیرهای دیگر است و پیکانش از دندان فیل و شاخ گاو و امثال آنها است . (از فرهنگ نظام ) (از رشیدی ). تیر پرتاب که پیکان آ
ردیفلغتنامه دهخداردیف . [ رَ ] (ع ص ، اِ) نشیننده ٔ سپس سوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء). کسی که بر یک اسب پس سوار نشیند، و در لطایف نوشته پس دیگری سوار شون
پاکملغتنامه دهخداپاکم . [ ک ُ ] (اِخ ) (قدیس ...) یکی از دعات عیسوی به مصر علیا و او را ذکرانی است به 14 مه . مولد در حدود 292 و وفات 308 م .
پرآمد و شدلغتنامه دهخداپرآمد و شد. [ پ ُ م َ دُ ش ُ ] (ص مرکب ) که آمدن و شدن مردم آنجا بسیار باشد. که اختلاف مردمان آنجای متواتر باشد.
پرامیدلغتنامه دهخداپرامید. [ پ ُ اُ / پ ُ اُم ْ می ](ص مرکب ) که امید بسیار دارد. امیدوار : چو بیدار گشتم شدم پرامیداز آن تاج رخشان و باز سپید. فردوسی .بپوشید پس جامه ٔ نو سپیدنیا