پرچیدنلغتنامه دهخداپرچیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) فروبردن میخ در چیزی و سر نازک میخ را با زخم و ضرب پهن کردن . پرچین کردن . (شعوری ج 1 ص 241).
پاچیدنلغتنامه دهخداپاچیدن . [ دَ ] (مص ) در تداول عوام ، پاشیدن ، چنانکه فلفل و نمک را بر طعامی . || ریختن . رش کردن ، چنانکه آب را بر چیزی و کسی . || نرم و آهسته براه رفتن . (بره
پاچیدنیلغتنامه دهخداپاچیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) در تداول عوام ، آنچه پاچیدن را شاید. که درخور پاچیدن است .- داروی پاچیدنی ؛ داروی پراکندنی . ذرور. ذریرة.
پخچیدنلغتنامه دهخداپخچیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) کوفته شدن . پهن گردیدن . (برهان ). پخشیدن . بپا کوفته شدن . پهن شدن چیزی که به آن ضربی رسیده باشد. پخچودن . پخشودن .
پرچینلغتنامه دهخداپرچین . [ پ َ ] (اِ مرکب ) دیوارگونه ای که از ترکه یا نَی و برگ و عَلَف بر گرد باغ و مزرعه کنند. خار و شاخ درخت که بر سر دیوارهای باغ نهند حراست آنرا. چوبهای سر
پرچینلغتنامه دهخداپرچین . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرشکن . پرشکنج . پرآژنگ . پرنورد. پرژنگ . پرماز.(منوچهری ). پرکیس . پرانجوغ . پرانجوخ . پرکوس . پرپیچ .پرپیچ و تاب . پیر شده . صاحب چی
پرچ کردنلغتنامه دهخداپرچ کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرچیدن .پهن کردن سر میخی که در جای کوفته باشند تا برآوردن نتوانند یا برگرداندن نوک میخی که به جای کوفته باشند استحکام را. ر
پرچفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمیخ یا میلۀ فلزی باریک که تیزی سر آن را کوبیده و پهن کرده باشند. پرچ کردن: (مصدر متعدی) کوبیدن و پهن کردن سر میخ که از یک طرف تخته یا چیز دیگر بیرون آمده باشد؛
پاچیدنلغتنامه دهخداپاچیدن . [ دَ ] (مص ) در تداول عوام ، پاشیدن ، چنانکه فلفل و نمک را بر طعامی . || ریختن . رش کردن ، چنانکه آب را بر چیزی و کسی . || نرم و آهسته براه رفتن . (بره
پاچیدنیلغتنامه دهخداپاچیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) در تداول عوام ، آنچه پاچیدن را شاید. که درخور پاچیدن است .- داروی پاچیدنی ؛ داروی پراکندنی . ذرور. ذریرة.
پخچیدنلغتنامه دهخداپخچیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) کوفته شدن . پهن گردیدن . (برهان ). پخشیدن . بپا کوفته شدن . پهن شدن چیزی که به آن ضربی رسیده باشد. پخچودن . پخشودن .