پرآورلغتنامه دهخداپرآور. [ پ َ وَ ] (نف مرکب ) دارای پر. تیزپر. و تیزرو و پرنده . (برهان ) : گهی با چراگر چراگر شدی گهی با پرنده پرآور شدی .خواجو (همای و همایون ).
پرتورلغتنامه دهخداپرتور. [ ] (اِ)عنوان حکام بزرگ روم قدیم بود و مفهوم آن در زبان لاتین رئیس حکام است . از سال 364 ق .م . این عنوان به حاکمی که به امور قضائی میپرداخت انحصار یافت
پرخورلغتنامه دهخداپرخور. [ پ ُ خوَرْ / خُرْ رْ ] (نف مرخم مرکب ) اَکول . بسیارخوار. پرخوار. جَوّاظ. شکمخواره . بُلَع. بُلَعة.بولع. مِبلع. مقابل کم خور. و رجوع به پرخوار شود.
پرآورلغتنامه دهخداپرآور. [ پ َ وَ ] (نف مرکب ) دارای پر. تیزپر. و تیزرو و پرنده . (برهان ) : گهی با چراگر چراگر شدی گهی با پرنده پرآور شدی .خواجو (همای و همایون ).
پرتورلغتنامه دهخداپرتور. [ ] (اِ)عنوان حکام بزرگ روم قدیم بود و مفهوم آن در زبان لاتین رئیس حکام است . از سال 364 ق .م . این عنوان به حاکمی که به امور قضائی میپرداخت انحصار یافت
پرخورلغتنامه دهخداپرخور. [ پ ُ خوَرْ / خُرْ رْ ] (نف مرخم مرکب ) اَکول . بسیارخوار. پرخوار. جَوّاظ. شکمخواره . بُلَع. بُلَعة.بولع. مِبلع. مقابل کم خور. و رجوع به پرخوار شود.
پرخوراکلغتنامه دهخداپرخوراک . [ پ ُ خوَرْ / خُرْ را ] (ص مرکب ) پرخوار. مقابل کم خوراک . و رجوع به پرخوار و پرخور شود.